یسنا......مسافر تازه از بهشت رسیده ی من

7مهر 92

گلم...... روزگار ما همینطور می‌گذشت !بدون تو!کم کم داشتم به موعد استرس های هر ماهم می‌رسیدم!اما این بار نمیدونم چرا تا حدود زیادی اروم بودم! روزهای قبلش دو هفته پشت سر هم رفته بودم تهران تا سوغاتی های از مکه آمدن بابام رو بخرم!خدا میدونه چقدر توی کوچه های بازار و پاساژ های مختلف راه رفتم!!   بعدش هم که برگشتم،دنبال کارهای سرویس رو گرفتم!!! خلاصه مشغول مشغول بودم!!!تا صبح روز هفت مهر. نماز خوندم.  رفتم سرویس برگشتم!توی تختخواب ولو بودم،لپ تاپ رو روشن کردم و یه سره رفتم کلوپ! همه دوستام اصرار داشتن که بیبی چک بزنم!راستش خودمم خیلی بدم نمیومد. چون دو سه روزی بود منتظر اومدن پری خانوم بودم،ولی یه ترس مبهم،یه حس گ...
28 اسفند 1392

انتظار و انتظار و انتظار .........

تقریبا با شروع سال جدید (1392) من و بابایی تصمیم جدی گرفتیم تا تو رو دعوت کنیم به این دنیا.... البته در اردیبهشت ماه بود که متاسفانه مادر بزرگت (مامان بابایی) فوت شدن،و خوب این توی روحیه ی بابایی تاثیر بدی داشت!تا مدتها خیلی غصه میخورد بابات. چون بالاخره غم بزرگی داشت!ولی خدا بهش کمک کرد و تونست دوباره به زندگیمون برگرده! واین شد که ما منتظر اومدن تو بودیم! روزها از پی هم میومدن و من هربار با یه دنیا امید منتظر بودم بلکه بتونم خبر خوش اومدنت رو به همسرم یعنی پدرت بدم!ولی هربار قطره های سرخ مهر باطلی میشدن به طومار ارزوهام! کم کم این انتظار داشت برام سخت میشد!گریه های مخفیانه از پدرت، دلتنگی های خودم،استرس اینکه نکنه دلیل خاصی هست که ...
18 اسفند 1392

بدون عنوان

دختر گلم!از روزی که تو اومدی پیش ما زمان زیادی گذشته،حداقل برای من! چون همش انتظار دیدنت رو میکشم! میخوام همه چیز رو از اول برات تعریف کنم.......
17 اسفند 1392

اعتراف مادرگونه

عزیزکم.....دخترم..........یسنای من میدونم الان تو نیمه راه بهشت و زمینی!!!! نمیدونم از تصمیمت برای زمینی شدن راضی هستی یا نه؟؟؟ نمیدونم وقتی بیای اینجا چی انتظارت رو میکشه و قراره چی پیش بیاد؟؟؟ نمیدونم تو سالهای دور اینده،از تصمیمی که منو بابات واسه زمینی شدنت گرفتیم راضی خواهی بود یا نه؟؟؟ فقط اینو میدونم......هر چی پیش بیاد،هر جا باشم،هر جا باشی،اسمون به زمین بیاد،زمین به اسمون بیاد،من مثل یه کوه.....نه،مثل یک مادر پشتتم!!!!   عزیزکم!!!ثمره ی زندگیم!!!از روزی که فهمیدم تو توی وجودمی تمام هم و غمم شده ارامشت!میدونم موفق نبودم!اما تمام سعیم رو کردم!   ناتوانی های جسمی ام رو قول میدم بعد اومدنت ان شالله ...
4 اسفند 1392
1